ads مکان تبلیغات شما
زمان جاری : پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 - 11:16 بعد از ظهر
نام کاربری :
پسورد :

ads ads ads ads
پاسخ جدید
نویسنده پیام
elena
آنلاین

ارسال‌ها : 4
عضویت: 14 /4 /1396
چنان عشقش پریشان کرد ما را (سیف فرغانی)
چنان عشقش پریشان کرد ما را
که دیگر جمع نتوان کرد ما را
سپاه صبر ما بشکست چون او
به غمزه تیر باران کرد ما را
حدیث عاشقی با او بگفتیم
بخندید او و گریان کرد ما را
چو بر بط برکناری خفته بودیم
بزد چنگی و نالان کرد ما را
لب چون غنچه را بلبل نوا کرد
چو گل بشکفت و خندان کرد ما را
به شمشیری که از تن سر نبرد
بکشت و زنده چون جان کرد ما را
غمش چون قطب ساکن گشت در دل
ولی چون چرخ گردان کرد ما را
کنون انفاس ما آب حیات است
که از غمهای خود نان کرد ما را
بسان ذرهٔ بی‌تاب بودیم
کنون خورشید تابان کرد ما را
«مرا هرگز نبینی تا نمیری»
بگفت و کار آسان کرد ما را
چو بر درد فراقش صبر کردیم
به وصل خویش درمان کرد ما را
بسان سیف فرغانی بر این در
گدا بودیم سلطان کرد ما را
نسیم حضرت لطفش صباوار
به یکدم چون گلستان کرد ما را
چو نفس خویش را گردن شکستیم
سر خود در گریبان کرد ما را
کنون او ما و ما اوییم در عشق
دگر زین بیش چتوان کرد ما را

چهارشنبه 14 تیر 1396 - 22:16
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر





برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.